به گزارش یوپنا، نه اغراق است نه سیاه نمایی؛ این عین واقعیت است که گاو خیلی‌ها زیر سنگینی دلار پنج‌رقمی، زایید؛ عین حقیقت است که شیب تند نرخ دلار خیلی‌ها را به زمین گرم زد، جماعتی را بی‌کار کرد، کارخانجات و تولیدی‌های زیادی را به خاک سیاه نشاند و ریتم زندگی خیلی‌ها را کُندتر کرد. […]

به گزارش یوپنا، نه اغراق است نه سیاه نمایی؛ این عین واقعیت است که گاو خیلی‌ها زیر سنگینی دلار پنج‌رقمی، زایید؛ عین حقیقت است که شیب تند نرخ دلار خیلی‌ها را به زمین گرم زد، جماعتی را بی‌کار کرد، کارخانجات و تولیدی‌های زیادی را به خاک سیاه نشاند و ریتم زندگی خیلی‌ها را کُندتر کرد. همان‌هایی که با یک تکان دلار، چاله‌‌های زندگی‌شان چاه ویلی شد و حالا پرکردنش کار حضرت فیل است؛ ولی همه این‌ها فقط یک روی سکه است؛ سکه‌ای که روی دیگرش پر است از آدم‌هایی که زندگی‌شان، دست نخورده باقی مانده؛ آدم‌هایی که هنوز خروار خروار پول درمی‌آورند و خروار خروار خرج می‌کنند؛ نه از خرج زندگی‌شان زده شد نه از بَرجش. حتی با دلار پنج‌رقمی؛ آدم‌هایی که در همین شهر زندگی می‌کنند؛ همینجایی که ما نشستیم؛ فقط کمی بالاتر؛ هوای همین شهر را نفس می‌کشند؛ فقط پاک‌تر؛ و لباس، کیف و کفش‌شان را از مغازه‌های همین شهر می‌خرند؛ فقط میلیونی‌تر.

این روزها اگر به پاساژهای سوپرلاکچری شمال تهران یا فشن‌شوها و مزون‌های خانگی فرشته و الهیه سری بزنید، اگر شاخ درنیاورید سرگیجه می‌گیرید؛ از مرکزخریدهای مدرن و به روز زعفرانیه تا پاساژهای عجیب و غریب الهیه و اندرزگو؛ اگر هم بتوانید به مزون‌هایی که بدون تشریفات خاص، مشتری قبول نمی‌کنند، پا بگذارید اوضاع پیچیده‌تر می‌شود؛ سرگیجه نه فقط بخاطر دیزاین و معماری‌، بلکه بخاطر قیمت‌های فوق نجومی برندهای معروفی است که با دلار ۴۰۰۰ تومانی هم سرسام آور بودند و حالا قیمت‌های‌شان با دلار ۱۴۰۰۰ تومانی فقط یک شوخی است؛ البته فقط برای ما.

 

خیلی‌ها معتقدند پاساژگردی مخصوص شب‌ها است؛ تصوری که مدیریت یکی از معروفترین مرکز خریدهای تهران آن را به چالش کشیده؛ اینجا همیشه و هر ساعت پر است از خریدارانی که بخش عمده‌شان، خانم‌ها هستند؛ مرکز خریدی که یکی دو سال اخیر حسابی سر و صدا کرد و حالا انگار هم مشتری‌هایش حسابی راضی‌اند و هم مغازه‌دارهایی که معتقدند شاید هیچ مرکز خریدی در تهران مثل آنجا «پاخور» نداشته باشد.

وقتی چنارهای بلند خیابان «…» را رد می‌کنی و یکی یکی از لابه‌لای پارکبان‌هایی که تا چند کوچه و خیابان آنطرف‌تر هم مستقر شده‌اند عبور کنی، به ورودی مرکز خرید می‌رسی با مغازه‌هایی که با طراحی جذاب ویترین‌ها موفق شده‌اند بهترین تصویر را در ذهن مشتری حک کنند. از برندهای جواهر و ساعت تا زیورآلات و صدالبته پوشاک؛ برندهای ایتالیایی، اسپانیایی و امریکایی که اگرچه شاید برای بخش عمده‌ای از مردم معمولی ناشناخته‌اند ولی برای آن‌هایی که سررشته‌ای از مارک و برندهای جهانی لباس دارند، حسابی معروفند.

اینجا اغلب برندهای خارجی پوشاک، کنار هم جمع شده‌اند؛ کیف، کفش، پیراهن، شلوار و مانتوهایی که اتیکت‌های قیمت‌ و صفرها، حداقل برای لحظه‌ای حساب و کتاب ریال و تومان را به هم می‌زند. از شلوارپارچه‌ای مشکی زنانه ۳ میلیون و ۲۰۰ هزار تومانی تا کیف‌ها و کفش‌های چند میلیونی و حتی شال ۷۰۰ هزار تومانی. اما با این همه، فروش برندهای معروف این مرکز خرید، پر رونق است و آنها با همین قیمت‌های میلیونی هم، هنوز مشتری‌های خاص خودشان را دارند.

(قیمت‌ها همگی به تومان است)

«مغازه‌ها و برندهای شیک، همه آنچیزی نیست که مشتریان یک مرکز خرید از آن انتظار دارند»؛ این را دختر جوانی توی کافه بزرگ و شلوغ طبقه همکف می‌گوید؛ حرفش خیلی هم بی‌راه نیست؛ حداقل کاسبی کافه‌بزرگ طبقه همکف، سالن زیبایی مدرن، سوپرمارکت زیر همکف، باشگاه ورزشی و حتی خانه بازی کودک اینجا که به دو زبان فرانسه و انگلیسی، سر بچه‌ها را گرم می‌کنند خوب است و حسابی مشتری جذب کرده‌اند.

۲۷-۲۸ ساله است؛ می‌گوید: «اینجا برای همه قشر، برنامه دارد؛ بخصوص برای خانه‌دارها؛ یعنی وقتی یک خانم خانه‌دار می‌خواهد خرید کند، اینجا بهترین جا است؛ می‌دانی چرا؟ چون صبح که می‌آید، ماشینش را در پارکینگ وی‌آی‌پی می‌دهد کارواش؛ وارد که می‌شود مستقیم بچه را می‌برد خانه کودک و بعدش آزاد است تا انتخاب کند؛ برود باشگاه ورزشی و استخر یا آرایشگاه؛ حتی هر دو«

ادامه می‌دهد: «بعدش می‌تواند سرفرصت چرخی بین مغازه‌ها بزند؛ هر وقت هم که خواست استراحت کند، می‌آید همینجا؛ کافه؛ بعد از خرید لباس و حتی خرید روزمره از سوپرمارکت پایین، می‌رود دنبال بچه‌اش و بعد با هم یک غذای سبک می‌خورند و تمام؛ می‌روند پی کارشان.»

به قول خودش نصف عمرش را در پاساژها و مرکز خریدها گذرانده؛ برایش عجیب است که خرید کردن آدم‌هایی مثل او برای خیلی‌ها جذاب است؛ آدم‌هایی که حاضرند برای یک مانتو ساده، ۵ میلیون و یا یک تی‌شرت معمولی یک میلیون تومان پول بدهند‌؛ حسابی می‌خندد و دستم می‌اندازد و می‌گوید «ندید بدید بازی درنیار؛ خب یکی پول داره میخره و یکی هم نداره، نمی‌خره؛ خیلی هم عجیب نیست» خوش اخلاق است و کلمه‌هایش را جوری ادا می‌کند که اصلاً ممکن نیست به کسی بر بخورد.

می‌گویم: «با پول داشتن یا نداشتن آدما کاری ندارم ولی اینکه کسی حاضر باشه برای یه لباس، کفش یا مانتو ساده چنین پولهایی رو بده عجیبه؛ اونم فقط بخاطر اینکه مارکه.»

می‌گوید: «سر تا پام مارکه» و همانطور که انگشتش را سمت کفش و شلوار و شالش می‌گیرد، یکی یکی برند لباس‌هایش را می‌شمرد؛ «لوئی…، دی… و آدولفو…»؛ فوری می‌گوید: «ساده است ولی مارکه؛ شاید عجیب باشه ولی خیلی‌ها هستند که برند لباس براشون مهمه؛ خیلی مهم. چون معتقدن جنس خوب ارزش پول خوب رو داره.»

اما این همه حرف مشتری‌های این مرکز خرید نیست؛ پسر ۳۴-۳۵ ساله‌ای که دانشجوی فوق لیسانس مدیریت است می‌گوید: «برند پوشیدن یک فرهنگ است؛ مثل خیلی‌ چیزهای دیگر؛ اصلا هم ربطی به پولدار بودن یا نبودن ندارد؛ خیلی‌ها را می‌شناسم که همیشه برند می‌پوشند ولی اصلا پولدار نیستند؛ متوسطند؛ برعکسش هم هست؛ پولدارهایی که اصلاً سمت برند نمی‌آیند. این یک قاعده کلی است ولی حالا با این اوضاع دلار، ماجرا کمی عوض شده.»

– یعنی چی؟

– یعنی دیگه خیلی از اون طبقه متوسط توان خرید شلوار، کیف، کفش یا مانتو مارک رو ندارن؛ اونم با دلار ۱۵۰۰۰ تومنی؛ حتی توانشون به مارک‌های متوسط هم نمی‌رسه. مثل من.

– از تعداد مارک‌پوش‌ها کم شده؟

– فک نکنم؛ شاید فقط نوع برندها عوض شده باشه؛ به هرحال پولدارهای مارک‌پوش که براشون فرقی نمی‌کنه؛ نه اینکه واقعاً فرقی نکنه، ولی به هر حال برندشون رو عوض نمی‌کنن ولی طبقه متوسط رفتن سمت مارک‌های داخلی؛ مارک‌ها و برندهایی که کلاس خودشون رو دارن؛ طراحای ایرانی‌شون توی مزون‌ها و فشن‌شوهای اروپا کار کردن و حالا اینجا اومدن و برند خودشون رو تولید می‌کنن؛ این مدت توی اینستاگرام هم حسابی کار و کاسبی‌شون سکه است؛ البته آن‌ها هم ارزون نیستن؛ فقط در مقابل قیمت برندهای خارجی که باید با دلار ۱۴۰۰۰ – ۱۵۰۰۰ تومانی پولش رو بدی ارزونترن.

***رقابت تنگاتنگ پاساژهای اندرزگو و الهیه با زعفرانیه‌ای‌ها***

بین مرکز خریدهای لوکس شمال تهران رقابت عجیبی است؛ اینکه کدام مرکز خرید حرفه‌ای‌تر یا بهتر از بقیه است را نمی‌دانم؛ فقط این را می‌دانم وقتی سراغ پاساژهای اندرزگو، الهیه و زعفرانیه هم می‌روید، تفاوت چندانی با هم ندارند؛ شاید فقط یکی کمی بزرگتر باشد و یکی کوچکتر و جمع‌وجورتر، یکی امکانات جانبی‌اش بیشتر باشد و یکی کمتر؛ و گرنه همه‌شان پر از نمایندگی‌های خاصند؛ نه چیزی از نمایندگی برندهای اروپایی کم دارند نه از مشتری‌هایی که حاضرند حسابی پول پای مارک‌ها بریزند‌.

وقتی در راهروهای شیک مراکز خرید الهیه و اندرزگو قدم می‌زنید، خودتان متوجه می‌شوید؛ اگر قیمت‌ها بالاتر نباشد، قطعاً پایین‌تر از مرکز خرید پر حاشیه زعفرانیه نیست؛ اینجا هم همان ماجرا است؛ نه شلوار جین مردانه ۲٫۵ میلیون تومانی برای مشتری‌ها عجیب است نه شلوار پیش‌بندی زنانه ۴ میلیونی؛ حتی کسی از دیدن مانتوهای ۵٫۵ میلیونی هم تعجب نمی‌کند. رگال‌هایی که پر است از ده‌ها شلوار جین و مانتو و قفسه‌هایی که کیف‌ و کفش‌های میلیونی را ردیف، کنار هم چیده‌اند؛ به قول یکی از فروشندگان اینجا، شاید ارزش لباس‌هایی که توی هر کدام از این مغازه‌ها است از ارزش طلای خیلی از طلافروشی‌های شهر بیشتر باشد. این را می‌گوید و خودش هم می‌خندد.

فروشنده‌های این پاساژها تا وقتی در مورد قیمت و جنس لباس‌ها بپرسی، خوش برخورد و با حوصله جوابت را می‌دهند ولی وقتی می‌خواهی سر صحبت را بیشتر از حد معمول باز کنی، سربالا جواب می‌دهند؛ به هر حال یک نفر از فروشنده‌ها راضی می‌شود ناهارش را با هم بخوریم و کمی هم حرف بزنیم؛ البته فقط نیم‌ساعت.

سفارشش را که به کافه‌دار می‌دهد می‌گوید «اینجا مرسوم نیست فروشنده‌ها در مورد چیزی به غیر از اجناس خودشون با مشتری حرف بزنن؛ سرمون فقط باید به کار خودمون باشه»

– فروشندگی توی نمایندگی برندهای معروف کار جالبیه؛ نه؟

بی‌خیال نگاه می‌کند و می‌گوید: اگه به نظرت آدمی که ۱۲ ساعت در روز منهای نیم ساعت زمان ناهارش، توی یک مغازه حبس باشه، اونم بخاطر ۲ میلیون تومن، کار خوبی داره، کار منم خوبه. تازه ما خیلی اوضاعمون بد نیست؛ فروشنده‌هایی می‌شناسم که بخاطر کمتر از این پول همینجا کار می‌کنن حتی جمعه و روز تعطیل هم ندارن؛ می‌دونی این یعنی چی؟ یعنی نه خانواده‌ای، نه تفریحی و نه دوستی. اونم بخاطر شندرغاز.

کم حرف است و تا سوال نکنی حرفی نمی‌زند؛ ولی وقتی لازم باشد سریع و با ریتم تند حرف می‌زند؛ حسابی برندها و نمایندگی‌ها را می‌شناسد؛ می‌گوید: تا حالا از برندها خرید کردی؟ با سر می‌گویم نه؛ اصلا منتظر جوابم نیست و حرفش را ادامه می‌دهد؛ «وقتی از هرکدام از برندها خرید می‌کنی شماره تلفنت رو می‌گیرن تا پیامک‌هاشون برات ارسال شه ولی جالبه وقتی از یکی از برندهای …، … یا یکی دو برند دیگه خرید می‌کنی و شماره تماست رو می‌دی، از چندتا از برندهای دیگه هم برات پیامک میاد؛ این می‌دونی یعنی چی؟» بازم سر تکان می‌دهم؛ «یعنی یه نفر داره همه اینها رو وارد می‌کنه.»

– پول زیادی توی این کاره؛ درسته؟

– نمی دونم واقعاً؛ از یه طرف هزینه نمایندگی خیلی بالا است؛ بخصوص که دیزاین، متراژ، محل مغازه و مرکز خرید و خیلی چیزهای دیگه هر نمایندگی باید مورد تایید شرکت باشه؛ خودت حساب کن ببین اجاره مغازه توی همین جا و پاساژها و مرکز خریدهای مثل این چقدره؛ از یه طرف دیگه توی وضعیت امروز و با این قیمت دلار ، فروش کم شده. به هر حال اوضاع بوتیک‌های بزرگ و برندها هم بالا و پایین داره. مثلا کی فکرش رو می‌کرد وقتی اولین نمایندگی‌های «ک» و «و» توی تهران بعد از سال‌ها و با اونهمه تبلیغات و سر و صدا باز شدن، به همین زودی بسته بشن؟!

– خب یعنی بخاطر این شرایط بعضی از برندفروش‌ها جمع کردن و مغازه‌هاشون بسته شد؟

– من شنیدم کاوالی و ورساچه بسته شدن ولی اینکه چرا بسته شدن رو دقیقاً نمیدونم؛ اینکه واقعا به دلیل قیمت دلار بوده رو نمی‌دونم. چون به هر حال هنوز برندفروش‌های اینستاگرامی و مزون‌های خونگی سرپان؛ تازه با اون قیمت‌ها. باور می کنی هنوز مزون‌هایی هستن که برندهای خیلی گرونی مثل «ل.و»، «گ»، «د.ج»، «و» رو مسافری از خارج کشور میارن و ۱۰ – ۲۰ درصد هم روش می‌کشن و میفروشن؟ برندهایی که قیمت یه شلوار ساده یا یک کتونی‌شون ۱۲۰۰-۱۳۰۰ دلاره؛ خودت با دلار ۱۴۰۰۰ هزار تومنی حساب کن و ۱۰-۲۰ درصد سودش رو هم بکش روش و ببین برای خریدارش چند درمیاد. بعضی وقتا حساب کتاب می‌کنی می‌بینی قیمت یک کت تک از حقوق یکسال من بیشتر می‌شه. میفهمی؟

می‌گوید: «می‌دونی چه اتفاقی داره میوفته؟ قبلا می‌تونستم امیدوار باشم که بالاخره یا با کار کردن یا با باهوش بودن و استفاده از شانس و فرصتی‌هایی که ممکنه برام پیش بیاد، می‌تونم زندگی‌ام رو عوض کنم؛ نه اینکه سوپر میلیاردر بشم؛ نه؛ ولی حداقل سطح زندگی‌ام رو چند پله بالا بیارم؛ طبقه اجتماعی‌ام‌ عوض شه ولی دیگه دارم ناامید میشم. هر روز که می‌گذره بیشتر به این نتیجه می‌رسم که تا چند سال دیگه، تهران فقط برای دو قشره و بقیه آدمای این شهر باید بذارن برن؛ یکی آدمای پولداری که حتی نمی‌دونن چجوری باید پولشون رو خرج کنن و جوری زندگی می‌کنن که من و امثال من اصلا نمی‌تونن تصوری از زندگی‌شون داشته باشن؛ یک گروه هم آدمایی مثل من که فقط باید برای اونا کار کنیم و به اونا خدمت کنیم. اونم فقط برای یه حقوق بخور و نمیر.»

بدون اینکه منتظر تایید یا رد حرف‌هایش باشد ادامه می‌دهد: «نگاه کنی خودت می‌بینی؛ این پاساژهایی که ساختن و داره ساخته می‌شه، هیچی از مرکز خریدهای لوکس‌ترین شهرهای دنیا کم نداره؛ مشتری‌های اینجا هم همینطور؛ ولی فک کن چند درصد از آدمای این شهر، اصلا می‌تونن به خرید یه شلوار، کفش، کت و … از اینجا فک کنن؟»

 سال‌ها است که پذیرش فاصله طبقاتی بین زندگی شمال‌شهری‌ها با جنوب شهری‌ها برای هر دو گروه عادی شده و مدت‌ها است نه جنوب شهری‌ها گلایه‌ای دارند و نه شمال‌شهری‌هایی که روزبه‌روز فاصله خودشان را با جنوبی‌ها بیشتر و عمیق‌تر می‌کنند؛ اما آنچه که این روزها برای خیلی‌ها سوال‌برانگیز شده شکافی است که این بار نه بین بالا و پایین شهری‌ها بلکه بین شمال‌شهری‌ها در حال وقوع است؛ بین شمال‌شهری‌های معمولی با خاص‌های شمال شهر می‌دانند.

به هرحال گرچه در چند دهه اخیر نمودار ضریب جینی کشور (معرف توزیع ثروت و نابرابری درآمدی و بیانگر اختلاف طبقاتی است)، فراز و فرودهایی داشته و شکاف طبقاتی سال‌های قبل از انقلاب تا اندازه‌ای بهبودیافته است ولی در سال‌های اخیر و بر اساس آمارهای منتشر شده، متاسفانه شیب نمودار ضریب جینی، رو به رشد بوده و هر سال بر نابرابری توزیع ثروت در کشور و شکاف درآمدی اقشار مختلف جامعه افزوده شده است؛ شکافی که به نظر می‌رسد در شرایط اقتصادی اخیر، هر روز بر عمق و دامنه آن افزودهمی‌شود و فاصله بین طبقات ضعیف جامعه و ثروتمندان آن روز به روز بیشتر می‌شود؛ فاصله‌ای که اگر فکری برای کاستن آن نشود، قطعاً معضلات اجتماعی و بزرگی دامن‌گیر جامعه خواهد شد.