به گزارش یوپنا به نقل از خبرنگار ایلنا؛ فعالیت فلسفی یا به اصطلاح فلسفیدن هنوز در ایران آنقدر پا نگرفته که ما تولیدات و نظریههای فلسفی را در کنار ترجمه آثار فلسفی داشته باشیم. در حوزه ترجمه هم عمده توجهها بر آثار کلاسیک و تاریخ فلسفه متمرکز شده. به نظر میرسد عدم تولید فلسفی در […]
به گزارش یوپنا به نقل از خبرنگار ایلنا؛ فعالیت فلسفی یا به اصطلاح فلسفیدن هنوز در ایران آنقدر پا نگرفته که ما تولیدات و نظریههای فلسفی را در کنار ترجمه آثار فلسفی داشته باشیم. در حوزه ترجمه هم عمده توجهها بر آثار کلاسیک و تاریخ فلسفه متمرکز شده. به نظر میرسد عدم تولید فلسفی در کشور حتی به افول تولیدات فرهنگی و هنری منجر شده است.
صالح نجفی (پژوهشگر حوزهٔ فلسفه، مترجم و ویراستار آثار فلسفی) در گفتوگو با خبرگزاری کار ایران (ایلنا) به این پرسشها پاسخ داده است که چرا ما در ایران تالیف و تولید فلسفی نداریم؟ آیا عدم تولید آثار و نظریات فلسفی در ایران به دلیل شیفتگی به آثار فلسفی غرب است یا نبود روحیه نقادانه در جامعه ایرانی؟ اصولا جایگاه زبان فارسی و ظرفیتهای آن در ترجمه آثار فلسفی کجاست و تا چه میزان در این مسئله نیازمند معادلسازی واژهها هستیم؟
مشروح این گفتوگو را در ذیل میخوانید:
چرا ما در ایران تالیف یا به اصطلاح تولید فلسفی نداریم و در حوزه ترجمه هم بیشتر آثار کلاسیک و تاریخ فلسفه است که به فارسی بازگردانده میشود؟ اصولا شرایط تولید اثر فلسفی چیست و تا چه میزان امکان تحقق این شروط در جامعه ما وجود دارد؟
اینکه چرا تولید فلسفی در ایران موقف شده را باید با این منظر مورد بررسی قرار داد که اصولا تولید فلسفی همیشه در ایران متوقف بوده و میتوان گفت تولید فلسفی اصلا در ایران شروع نشده. این مسئله هم دلیل دارد. وقتی از فلسفه صحبت میکنیم در واقع منظورمان یک پدیده مشخص تاریخی است. نکته اینجاست که فلسفه و جریان فعالیت فلسفی به آن مفهمومی که در غرب و بعد از آتن ۲۵۰۰ سال پیش اتفاق افتاده فقط همانجا رخ داده و عمل چنین فعالیتی در هیچ جای دیگری اتفاق نیفتاده است. یعنی آنها سوالاتی را به شکلی مطرح کردند که بعدها تمام انسانها اعم از آسیایی، آفریقایی، اروپایی و … درگیر آن سوالات شدند. یعنی خاستگاه فلسفه دقیقا آتن و یونان است و آغاز فعالیت فسلفی نیز به همانجا برمیگردد. به این معنی ما در ایران تولید فلسفی نداشتهایم مگر اینکه در برخی برهههای استثنایی تاریخ مثل عصر زرین تمدن اسلامی تعدادی از متفکران ایرانی همچون فارابی و … به قدری بر متونی که با فلسفه و تاریخ فلسفه غرب ارتباط داشت اشراف پیدا میکردند که به فعالیت فلسفی میپرداختند. اما باز هم به راحتی نمیتوان این فعالیت را تولید فلسفی دانست. در خلاقترین شکل فعالیتهای فلسفی متفکران ایران بسط اندیشهها و نظریاتی بوده و هست که در آتن و بستر فلسفه غرب شکل گرفته است.
البته این مسئله خود یک دلیل فلسفی مشخص دارد و آن هم اینکه فلسفه یک فعالیت فکری مشروط است و باید یکسری شروط و پیشزمینهها برایش احراز شود تا بتوانیم مدعی شویم ما به فلسفه پرداختهایم. این شرطها به بیرون از فلسفه بستگی دارد و کسی از درون خود فلسفه فیلسوف نمیشود. اگر کسی میخواهد یک فیلسوف خلاق باشد و فعالیت فلسفی واقعی داشته باشد باید دائما گوش به زنگ اتفاقاتی باشد که بیرون از دایره فلسفه رخ میدهد. بایستی حواسش به آخرین دستآوردهای علمی باشد، بایستی از آخرین آفرینشهای ادبی اطلاع داشته باشد، باید با ادبیات و موسیقی ارتباط داشته باشد و از همه مهتر اصلیترین پیششرط برای فعالیت فلسفی دموکراسی در عامترین معناست. یعنی انسانها باید آزاد باشند که هر سوالی به ذهنشان میرسد طرح و حتما هم در یک قلمرو عمومی آنها را بیان کنند. تا زمانی که چنین پیششرطی احراز نشود فعالیت فلسفی واقعی اتفاق نمیافتد.
در تاریخ ما که به صورت مکتوب داریم تقریبا هیچ وقت شرایطی که عنوان شد احراز نشده است، بنابراین خواهش فعالیت فلسفی در ایران وجود داشته اما فعالیت فلسفی بالفعل نمیتوانسته وجود داشته باشد، چه برسد به تولید فلسفی.
برخی عدم تمرکز بر تولیدات فلسفی در کشور را ناشی از شیفتگی به نظریهپردازیهای فلسفی غربی میدانند و این امر را یک مانع ذهنی بر سر تولید فلسفی در ایران معرفی میکنند. واقعا توجه به نظریات فلسفه غرب چقدر در عدم تولید فلسفی ما تاثیر گذاشته است؟
موضوعی که برخی از آن با نام شیفتگی به نظریات فلسفی غربی خصوصا آتن ۲۵۰۰ سال پیش یعنی از زمان تالس تا سقراط یاد میکنند و حتی اینکه مثلا میگویند از فیلسوفان غربی اسطوره ساخته میشود از نظر من اساسا شرط کار فلسفی محسوب میشود. یعنی کسی که شیفته آن دوره نیست نمیتواند فعالیت فلسفی انجام دهد. در این برهه تاریخی اتفاقی افتاده که پهلو به معجزه میزند، انسانها در دولتشهری زندگی میکردند که مثلا همگی به تماشای تئاتر میرفتند. تئاتری که شبیه هنر پاپ و مخاطبپسند امروزی است تقربیا چیزی بوده شبیه سینما رفتن. نمایشها و تراژدیهایی که آن زمان روی صحنه میرفته همین امروز نیز حکم شاهکار دارد. تراژدیهای اورپید (ائوریپیدس) و سوفوکل یا کمدیهای آریستوفان همین الان هم شاهکار هستند یا کمیقبلتر کارهایی مثل ایلیاد و اودیسه هومر را هم همین امروز میتوانیم بخوانیم و به هیچوجه هم احساس خستگی نکنیم.
دورهای در تاریخ داریم که یک دولت شهر با هر مقیاسی تمام مردمش مثل مردم امروز که به سینما میروند (حالا یا فیلمهای خوب آقای فرهادی با آثار ضعیفتر در حد کارهای آقار دهنمکی) را تماشا میکنند پای نمایش بهترین و برجستهترین نمایشهای زمان خود مینشستند که همچنان هم کیفیت دارد. شیفته بودن نسبت به چنین دورانی کافی نیست و حتی جدا از ادبیات، نمایش و هنر دوره مذکور، دستآوردهای علمی و آزادی فکری برای داشتن فعالیت علمی و از همه مهتر فضای دموکراتیکی و فرم سیاسی که آنها ابداع کرده بودند اگر مورد توجه فرد قرار نداشته باشد، او باید در شیفتگیها و دلبستگیهای خود تجدیدنظر کند. درواقع این شیفتگی از نظر بنده شرط انجام فعالیت فلسفی است.
با این تفسیر عدم تولید فلسفی در کشور یکی از دلایل اصلی افول تولیدات ادبی و هنری نیز محسوب میشود؟
اگر بپذیریم که ما نمیتوانیم تولید فلسفی داشته باشیم مگر کسانی که به شرطهای تولیدات فلسفی دسترسی داشته باشند، فعالیتهای فکری ما باید به فکر کردن درباره شرطهای تولید فلسفی معطوف باشد و قاعدتا یکی از مهترین راهها برای رسیدن به این مسئله یا در این مرحله تنها راه آن ترجمه کردن است. آن هم ترجمهکردن به معنای وسیع کلمه، نه ترجمههای لغتنامهای و معدلسازی کلمات. بنابراین در مورد اینکه افول تولید فلسفی، کاهش کیفیت تولیدات ادبی را در پی دارد هم پاسخ این است که وقتی اساسا تولید فلسفی نداریم، افول تولید فلسفی هم معنایی ندارد. باید به موقعیتی فکر کنیم و شرایطی را تدارک ببینیم که آدمها بتوانند اصلا به آن شرایط فکر کنند. اولین شرط برای تحقق این امر نیز این است که نحوه آموزش فلسفه را در ایران به طور کامل تغییر بدهیم. یعنی باید مشخص کنیم تا کسی در ادبیات غوطه نخورده باشد، حداقلی از آشنایی با ریاضی نداشته باشید و لذت حل مسئله را تجربه را نکرده باشید، تا نسبتا فعالیت سیاسی انجام نداده باشید و باور نکنید که میتوانید در شکلگیری سرنوشت خود سهیم باشید اصلا نباید وارد فلسفه شوید. حتی میتوان گفت خواندن متن فلسفی در یک سنوسالی زهر است و نه تنها کمکی نمیکند بلکه آنهایی هم به صورت آکادمیک روی به فلسفه میآورند خروجیشان در بهترین حالت بازتولید همان محتوا و نظریههایی است که در دانشگاه خواندهاند. این ابدا فعالیت فلسفی نیست.
این افراد را شاید بتوان کارشناس فلسفی نامید اما انجام فعالیت فلسفی نتیجه از سر گذراندن یکسری تجربیات است در قلمروهای دیگر و بعد در آن قلمروها کمی به بنبست خوردن یا حتی شکست خوردن و کمآوردن تا نهایتا شما با سوالاتی در ذهنت موجه شوی که بتوان گقت درگیر فکر فلسفی شدهاید. در این صورت است که ضرورت خواندن هگل، افلاطون و … را احساس کنید یا به اصطلاح جرئت مطالعه این متون را به دست آورید.
شرط دوم برای کسی که میخواهد درگیر فعالیت فلسفی شود این است که باید از زندگی بیواسطه خودش یک فاصلهای پیدا کند. یعنی میباید از اولین قلمرویی که عادتهای فکر کردن ما را شکل میدهد مثل زبان مادری فاصله بگیرد و بتواند بیرون از زبان مادری و تاریخ خود بایستد و دوباره به آنها بیاندیشید و این مقولات را مورد ارزیابی قرار بدهد. برای همین کسانی که میخواهند فلسفه بخوانند و این رشته را به صورت آکادمیک دنبال کنند باید بتوانند دستکم به دو زبان مطالعه داشته باشند و فکر کنند. تا زمانی که این اتفاق نیفتد عملا تولید فلسفی و نظریهپردازی نخواهیم داشت. یا نهایتا آثار این حوزه مشابه سایر تولیداتی میشود که در حوزه صنعت و علم و … داریم.
مفهوم رویکرد بومی در فلسفه چه جایگاهی میتواند در فعالیتهای فلسفی داشته باشد؟
مفهوم رویکرد بومی در فلسفه مسخره است و اگر هم بتوان معنایی برای چنین رویکردی متصور بود فقط یک معناست. بنا بر چهار پیششرط (علم، هنر، سیاست و عشق) فیلسوف فرانسوی آلن بدیو برای انجام فعالیت فلسفی و رویکرد فلسفی که تمامی نیز خارج از بدنه و چارچوب خود فلسفه هستند تحقق آنها از شخصیترین پیششرط مثل تجربه عاشقی گرفته تا سه مورد دیگر، برای هر انسانی میتواند اتفاق بیفتد و تجربه آن هم بومی و غیربومی ندارد. آدمیزاد در زبان زندگی میکند و رابطهاش با دیگر همنوعان شبیه رابطه حیوانات نیست تنها برای ارضای امیال و غرایض باشد. انسانها روابطی از نوع محبت، دوستی و نهایتا عشق را هم تجربه میکند که از دید آلن بدیو یکی از شروط درگیر شدن در امر فلسفه است. این شرط که بین تمامی اقوام و ملتها مشترک است. از بین سه شرط دیگر هم دو مورد خیلی به ما ارتباطی ندارد. نمیدانم کدام ایرانی خودشیفته میتواند بگوید که «من تولید علمی دارم». به شکل تاریخی فاصله دستآوردهای علمی غرب با ما فاصلهای چند قرنی است و ما کسانی مثل انیشتن، هایزنبرگ و … یا ریاضیدانی حتی در حد نیوتن و کانتور در چند قرن اخیر نداشتهایم. البته نیازی هم نیست که هر کشوری به شکل بومی دانشمندی به این شکل داشته باشد. مهم این است که یک اتفاق علمی در یک برهه تاریخی ودر یک محل جغرافیایی رخ داده و به هیچ وجه هم جز میراث فرهنگی مثلا آلمان، آمریکا یا فرانسه محسوب نمیشود و دانشمندان و دستآوردهای علمی در اصل به جهانی به نام جهان علم تعلق دارند که متعلق به تمامی بشریت هستند.
تصادفا هم این دستآوردها در غرب اتفاق افتاده چون آنها چیزی به اسم جامعه دانشمندان (سوسایتی دانشمندان) را خیلی پیش از اینها تاسیس کردهاند. در مورد هنر هم باز به هزار و یک علت فاصله فرهنگی و هنری اساسی چهار تا پنج قرنی با غرب داریم. غرب در هرصورت رنسانس را از سر گذرانده اما ما هنوز هم به چنین مرحلهای نرسیدهایم.
بنابراین در این شرطهایی که برای فعالیت فلسفی مدنظر قرار میگیرد رویکرد بومی اصولا معنایی ندارد. اینکه کسی بیاید و بگوید میخواهم در ایران فعالیت بومی فلسفی انجام بدهم یعنی باید تنها به نوآوریهای علمی داخل واکنش نشان بدهد. درحالی در اصل باید نوآوریهای علمی جهانی به طور کلی مورد توجه قرار داشته باشد و تا حدودی که در کشور و به زبان فارسی میتوان به این جریانات واکنش نشان داد، اندیشه خود را مطرح کند. اما ما حتی به زبان فارسی متون علمی استاندارد هم نمیتوانیم به راحتی تولید کنیم و باید ترجمه و واژهیابی برای متون علمی داشته باشیم. در مورد هنر هم به همین ترتیب و در مورد سیاست هم که ماجرا مثل روز روشن است. ما (همه ما) هنوز حتی نتوانستهایم یک دموکراسی ابتدایی تاسیس کنیم. تا وقتی هم یک دموکراسی درست و درمان وجود نداشته باشد نه فقط شرط اول فلسفه بلکه هر فعالیت فکری و روشنفکری محقق نمیشود.
کارشناسان معتقدند یکی از اصلیترین لوازم نظریهپردازی در فلسفه وجود روح نقادی است، آیا میتوان مدعی شد ضعف نقدپذیری در جامعه ما دلیلی برای عدم نظریهپردازی است؟
عدم نقدپذیری و ضعف یا کمبود آن در فرهنگ و تاریخ ما بیشتر یک معلول محسوب میشود. ما در جامعهای رشد کرده و زندگی میکنیم که جامعهای است دولتزده و قلمروهایی که مستقل از دولت به معنای وسیع آن باشد و عرصههایی که پای دولت در میان نباشد بسیار محدود است. وقتی عرصههایی مستقل از دایره دولت نداریم هیچ فردی برای بیان نقد و شنیدن انتقادات احساس امنیت اولیه نمیکند. طبیعتا هم بدون نقادی یا Critic در مفهوم غربی شما چنین فضایی ندارید. این قضیه اتفاقا با بلوغ هم در ارتباط است و حتی وقتی میگوییم بحران بلوغ از Crisis میآید که به نوعی همخانواده Critic است. یعنی اصولا اینکه شما را بحران را احساس کنید و بعد هم آن را نقد بکشید و آن را بیان کنید بدون اینکه دستخوش بحران بشوید و ار نشانههای بلوغ شناخته میشود. در جامعه ما از چنین اتفاقی (نقد) دوری میشود و اساسا از انتقاد میترسیم. علت هم دولتی شدن همه چیز در ایران است.
فضای ترجمه متون تئوریک در حوزه فلسفه را چگونه ارزیابی میکنید؟ کدامیک از اشراف بر زبانهای مبدا و مقصد و آشنایی با کلیات فلسفه بیشتر بر کیفیت ترجمه آثار فلسفی تاثیرگذار است؟
مشخص است که هرکسی در هر زبانی که ترجمه میکند و در هر حوزهای، باید هم به زبانهای مبدا و مقصد تسلط داشته باشد و هم اشراف نسبی به حوزه موضوعی که در ان فعالیت کار میکند داشته باشد. فضای ترجمه متون تئوریک در ایران همیشه بحرانی است چراکه هم دانشگاه خوب کار نمیکند و هم دانشجویانی که مشغول به تحصیل هستند و اساتید نیز جریان تئوریک را دنبال نمیکنند برای همین هم بحران معادلسازی شدیدی داریم.
بحث اصلی اما این است که آیا فعالیت فلسفی در ایران میتواند یک فعالیت تخصصی باشد یا خیر؟ و آیا ما متخصص فلسفه در کشور داریم؟ به نظر پاسخ این پرسشها نیز به چگونگی اصل فعالیت فلسفی در ایران بازمیگردد. هنوز در ایران کسی را نداریم که حتی اندکی فراتر از علاقه شخصی به فلسفه بپردازد. تا زمانی هم چنین فعالیتی تعریف نشود صحبت از کار تخصصی در زمینه فلسفه بیمعنا است.
زبان فارسی ظرفیت پرداختن به فلسفه را دارد یا نیاز به معادلسازی برای انتشار متون و نظریات فلسفی داریم؟
جواب این سوال خیلی آسان نیست. اگر به ظرفیتهای درونی زبان فارسی بازگردیم مترجمان بسیاری خوبی داریم که گواه ظرفیت بالای زبان فارسی هستند. یعنی وقتی مترجمانی همچون عزتالله فولادوند و مراد فرهادپور داریم یا زمانی محمد قاضی و ابوالحسن نجفی را داشتیم نفس وجود این افراد و چنین چهرههای نمادینی نشان میدهد زبان فارسی ظرفیت پرداخت بالایی دارد. حتی مخلوط شدن آموزش زبان فارسی با زبانهای ترکی و عربی که گاهی به عنوان خصلت منفی معرفی میشود هم در اصل یک امتیاز برای زبان فارسی محسوب میشود و به ظرفیتهای زبان فارسی کمک میکند. مثلا میتوانیم از بابهای عربی برای ساختن معادل واژههای فلسفی کمک بگیریم. در مجموع اصولا اشاره کردن به ظرفیت زبان فارسی از حیث یک زبانی که بیرون از تاریخ حیات دارد درست نیست. زبان هم هویت تاریخ دارد و هم حیات تاریخی. خود حیات زبان در طی دورههای مختلف تاریخی نیز بر ظرفیتهای آن میافزاید، البته اینکه ظرفیت تاریخی زبان فارسی چقدر است را هم خود تاریخ باید نشان بدهد.
مثلا کلمه دموکراسی امروز دیگر وارد زبان فارسی شده، آن هم با تلفظی که نه انگلیسی است و نه فرانسوی و میتوان گفت تلفظی است فارسی که همه هم آن را پذیرفتهاند. یعنی میدانیم که دموکراسی ریشه فارسی ندارد و یک غریبه در این زبان است اما با تلفظ و لهجهای فارسی جزوی از واژههای ما نیز شده است.
یک فیلسوف آلمانی درباره همین موضوعات گفته بود، کلماتی که تبار خارجی دارند مثل یهودیهای زبان هستند و انگار خودشان دولتی ندارند و آواره هستند. با این حال همین یهودیهای زبان در اصطلاح این فیلسوف آلمانی هم ظرفیتهای زبانی را بالا میبرند.
ما امروز از عبارت «دموکراتیزه کردن» استفاده میکنیم و نمیگوییم «مردم سالارانه کردن» و تقریبا در بین مردم هم جا افتاده است. بسیاری از ظرفیتهای تاریخی زبان فارسی ناشناخته باقی مانده چون زبان ما یک زبان استعمار و استثمار شده توسط رسانههاست و تنها کلمات و واژههای جدیدی بازتولید شده و بین مردم جا میافتند که در رسانههای زیاد مورد استفاده قرار میگیرند. معمولا هم رسانههای حکومتی کارشان از من و تویی کردن واژههایی است که از قلمروهای دیگر وام گرفتهاند. مثال برای این مورد یکی دوتا هم نیست. وقتی تلویزیون را روشن میکنیم و کلمات عشق، محبت، عاطفه، احسان و عدالت را میشنویم حتی میتوانیم شک کنیم که این کلمات در عبارت پخش شده چه دلالتهایی دارند.
از ظرفیت زبان فارسی به عنوان یک امتیاز مثبت و منفی یاد نمیکنم اما به طبع چون زبانی است که عمر طولانی دارد هم ظرفیتهای بالایی دارد و هم میتواند با محدودیتهایی در حوزه نوآوری مواجه باشد. ما در زبانی مینویسیم و فکر میکنیم که متن چند قرن پیش آن مثل شاهنامه و سعدی و مولانا را هم به راحتی میتوانیم بخوانیم و با نوشتههای مدرن و معاصر به آن زبان (نثر صادق هدایت، محمدعلی جمالزاده و …) هم ارتباط برقرار میکنیم و اشاره کردن به ظرفیت پایین زبان فارسی تنها بهانهجویی است و مشکلات موجود علتهای دیگری دارد.