روزنامه شرق در چند صفحه امروز به موضوع پلاسکو پرداخته است. این روزنامه در گزارشی در صفحه ۵ خود با تیتر «گلايههاي فرزندان ناخلف» به گفت و گو با چند آتش نشان گمنام پرداخته و گلایه های آن ها را به تصویر کشیده است. شرق در بخشی از این گزارش می نویسد: «شرق» برای نمونه […]
روزنامه شرق در چند صفحه امروز به موضوع پلاسکو پرداخته است. این روزنامه در گزارشی در صفحه ۵ خود با تیتر «گلايههاي فرزندان ناخلف» به گفت و گو با چند آتش نشان گمنام پرداخته و گلایه های آن ها را به تصویر کشیده است. شرق در بخشی از این گزارش می نویسد: «شرق» برای نمونه به سه ایستگاهی که در ماجرای پلاسکو مفقودی نداشتهاند مراجعه میکند؛ با حدود شش آتشنشان گفتوگو و پرسشهایی مشترک از همه آنها پرسیده میشود. «ترس» از مصاحبه و نگرانی از آمدن نامشان نقطه مشترک همه آنها است. دلیل این نگرانی هم مشترک است. همه آنها به دو تجمع مرداد و آذر پارسال اشاره میکنند. تجمعهایی مقابل شهرداری و شورایشهر تهران. آنها میگویند: «در اعتراض به نادیده گرفتهشدن قانون مشاغل سخت و زیانآور و برخی مشکلات صنفی و رفاهی آتشنشانان به همراه خانوادههایمان مقابل ساختمان شهرداری تهران و شورای شهر تجمع کردیم». حرفشان این است که چرا هنوز «آتشبازی»شان، «سختی کار» ندارد؟ چرا باید ٣٠ ساله بازنشسته شوند؟ چرا باید مالیات بپردازند؟ یکی از آنها حتی فیش حقوقی و جمع کسوراتش را نشان میدهد.
میپرسم: «چرا از حرفزدن میترسید؟ مگر خواستهتان غیرقانونی است؟» اینجا یکی از پایگاههای نزدیک به میدان هفتتیر است؛ مردان آتشنشان دورم حلقه زدهاند و مردد نگاه میکنند؛ نمیدانند اعتماد کنند یا نه؟ یکی از مردان میگوید: «بعد از آن تجمعها رفتند و از روی عکسها آتشنشانانی که در تجمع بودند را پیدا کردند و اذیتشان کردند.»
چشمهایم گرد میشود: «چه جور اذیتی؟»
«مثلا از واحد عملیات به واحدهای اداری فرستادنشان؛ توبیخ کردند و کارهایی مثل این دیگر…»
میگویم: «سابقهتان چقدر است؟ مدرک تحصیلیتان چیست؟ پایه کاریتان چطور؟ حقوقتان خوب است؟»
آهی میکشد: «١٣ سال سابقه کار و لیسانس مدیریت دارم.» مرد معاون فرمانده شیفت در ایستگاه است. میگوید حقوقش سهمیلیونو ٣٠٠ هزار تومان است. حاضر میشود فیش حقوقیاش را نشان دهد. باید ٢٤ ساعت مداوم سر شیفت باشد. بیش از ١٠ درصد حقوقش بابت مالیات کم شده است. کسورات دیگر هم است. دلخور است. میگوید: «اگر ما هم جزء مشاغل سخت بودیم، اکنون مالیات نمیپرداختیم؛ زودتر بازنشسته میشدیم؛ یعنی سر ٢٠ سال. پاداش و مرخصیهایمان متفاوت میشد.» سرش را تکان میدهد: «چه بگویم دیگر… این هم وضع ماست…»