از زمانهای دورتر از نسل جوان و نوجوان امروز، تفاوتهایی گاه باور نکردنی در نحوه بازنمایی واقعیتهای جاری در جامعه نمودی خاص در اکثریت سریالهای تلویزیونی و البته سینمای تجاری پیدا کردند.
علی عربی- از زمانهای دورتر از نسل جوان و نوجوان امروز، تفاوتهایی گاه باور نکردنی در نحوه بازنمایی واقعیتهای جاری در جامعه نمودی خاص در اکثریت سریالهای تلویزیونی و البته سینمای تجاری پیدا کردند. نمایشی از سبک زندگی طبقه متوسط روبهبالای جامعه، که شانه به شانه نگاه پدرسالارانه به تعاملات اجتماعی، بر صفحه تلویزیون و پرده سینما ظاهر شد.
خانههایی با دکوراسیونهای داخلی متفاوت، ارائه تعریفی اقتصادی از موفقیت؛ در کنار ارائه تصویری از زنانگی در دو بُعد ظاهری و درونی که منطبق با رویکردی پدرسالارانه از زنان بود. محتواهایی اینچنینی در غیاب نگاه انتقادی و محدودیتهای ساختاری در تصویرسازی اندیشههای متفاوت، سبب شد تا به مرور زمان گستره مخاطبان رسانه ملی محدود به قشری خاص گردد.
فرآیندی که اصلیترین آسیب آن کاهش اعتماد اجتماعی به این رسانه در میان جوانان و همچنین بخش قابل توجهای از آحاد جامعه شده است؛ بنابراین نقد محتواهای تولیدی رسانه ملی با توجه به اهداف متعالی که در راستای تعهدات ذاتیاش برای خود متصور بوده و هست، مسئولیتی گریزناپذیر مینماید. مسئولیتی که بایست با به رسمیت شناختن نگاه انتقادی از سوی این رسانه نسبت به خود تکوین مییافت.
در عبور از مقدمه ارائه شده، این پرسش قابل طرح میگردد: آیا جامعه ایرانی به مانند سکهای با دو وجه متفاوت میباشد که میان اکثریت بدنه اجتماعی و رسانه ملی قرار گرفته است؟
شاید مهمتر از تلاش برای ارائه پاسخی به این سوال، ابتدا باید چرایی مطرح شدن آن را مورد بحث قرار داد. به شکلی نظری، رسانه و قدرت متحدانی وفادار به هم بودهاند. البته در اینجا تعریف وسیعی از قدرت مد نظر میباشد و محدود به حوزه سیاسی صرف نیست، بلکه جایگاه اقتصادی، اجتماعی و جنسیتی را نیز مدنظر دارد.
به عبارت سادهتر، رسانهها همواره ابزاری در خدمت طبقات با نفوذ جهت مشروعیت بخشی به شکافهای نابرابری در جامعه بودهاند. در این روند، تکثر و تنوع شبکهها که سبب قدرت انتخاب مخاطبان گشته نه تنها چالشی در این سوءاستفاده ایجاد ننموده که بیشتر از پیش عرصه را برای تلقین معنایی مادی از موفقیت فراهم کرده و فاصله قشر قلیل و کثیر مردم را در دو سوی آن با خوانشی سوءگیرانه ذیل مقوله “بقای اصلح” توجیه نموده است
در این چشمانداز همواره مسئله جنسیت نیز در خدمت تداوم منش پدرسالارانه از ساختار تعاملات اجتماعی بازنمایی شده است. باید خاطرنشان کرد که در این بازتولید زنانگی، زنان خود اصلیترین منبع انرژی گردش چرخ این آسیاب بودهاند.
بدینسان محتوای بسیاری از سریالها و فیلمهای کنونی (گاه پنهان از خودآگاهی عوامل تولید)، تصویرسازی هدفدار در جهت عادیسازی وجه برخورداران از امتیازات اجتماعی و اقتصادی خاص بوده است. در تلاش برای توضیح این گزاره، نگاهی انتقادی به سریال پدر را مد نظر قرار میدهیم.
در سطح بیرونی، این سریال سعی داشته با برجسته نمودن برخی ویژگیهای فرهنگی-اخلاقی تصویری را از کنشگران آرمانی در بطن جامعه ارائه نماید که میتوان آنها را رویای دور مهندسی فرهنگی طرح شده در دو دهه اخیر دانست. داستانی که با استفاده از استعارههای اخلاقی-تاریخی به نحوی سطحی و غلوآمیز، شخصیتهای قهرمان خویش را پرداخت مینماید. رویکردی که سبب قربانی شدن واقعیت در مسلخ اسطوره میشود.
داستانی مملو از تصمیمات و رفتارهایی که علیرغم ادعای سریال، پیامدی جزء کمرنگ کردن ارزشها و فراهم نمودن خوراک برای طنزپردازی ندارند. این در حالی است که عوامل و صداهای همراه قصد دارند تا به بینندگان القاء کنند “سریال پدر” با تمام شخصیتهای آن، الگوبرداری حقیقی از واقعیت جاری در جامعه است. غافل از اینکه حتی فضاهای بازسازی شده در سریال نیز بسیار دورتر از تجربههای اعضای جامعه در زندگی روزمره آنها میباشد. فضاسازی نامتناسب سریال، با انقطاعهای متناوب خط داستان، بدون عمق کافی سبب شده تا بیننده با روایتهایی روبرو گردد که بیشتر شبیه به رویاپردازیهای یک فرد تحت تاثیر محرکهای بیرونی بر ذهن اوست.
اما لایه پنهان و آنچه در واقع هدف ساخت چنین سریالهایی است، بازنمایی برائت جویانه برای وجود سبک زندگی و سبک مصرفی طبقه بانفود جامعه در پسزمینه تصویر انسانیِ قهرمانان داستان میباشد. به عبارت دیگر تلاش برای تزریق عصارهای از نمودهای ایدئولوژیک و بهرمندیهای اقتصادی به بدنه جامعه را میتوان هسته مرکزی تولید سریالهایی اینچنین عنوان کرد. اهمیت بازنمایی این پسزمینه مشروعیتبخش آنچنان تقدمی دارد که عوامل تولید را به سمت تهیه ترکیبی از عواطف، باورها، ارزشها، اسطورهها، منش و حتی ذائقه پوپولیستی جهت نوشتن فیلمنامه سوق داده، که پیامد آن جز نمایشی کمیک از واقعیت نیست.
و، اما این لایه پنهان به شکل مشخص خوانشی ویژه از دو حوزه اجتماعی و اقتصادی را ارائه میکند. در چشمانداز اقتصادی نمای تصویر شده را میتوان پاسخی شتابزده برای تطهیر بخش مهمی از قشر مرفه و بانفوذ جامعه از انتقادهای جاری در فضای کنونی قلمداد کرد. اینکه آقازادگی و مایهداری به معنای آنچه در باور جامعه نشسته نیست، و مهمتر آنکه دارا بودن زندگی لاکچری و بهرمندی از امکاناتی، چون مسکن و اتومبیل لوکس و … با پارسایی همسو و حتی نتیجه آن است.
در دستیابی به این هدف، برساخت عملکردهای خیرخواهانه عمومی به عنوان بخشی لاینفک از مسئولیتپذیری طبقات خاص، نقطه عطف سریالها و شوهای تلویزیونی شدهاند. خیرخواهی، در واقع بیان نوازشگرانه نابرابری است. بازنمایی که وظیفه اصلی آن تبیین مشروعیتبخشی به سبک زندگیهایی است که خود اصلیترین عامل آسیبهای اجتماعی حاصل از شکافهای نابرابرانه در جامعه هستند. باید خاطرنشان کرد که این نقد به معنای ارزشمند نبودن رویکردهای همیاری و نوعدوستانه نیست، بلکه تلاشی برای ایجاد جرقههای بازاندیشی برای عبور به سمت جامعهای متعادل میباشد.
در مسیر تطهیر، سریال وجود فساد در اداره امور در سطوح مدیریتی منتسب به طبقه متنفذ را نیز به رسمیت میشناسد، اما با زیرکی، انتساب آن را به دیگری خارج از روابط نَسَبی الصاق نموده و “خانواده” قهرمان داستان را در هاله تقدس حفظ مینماید. حال این سوال قابل طرح است که حدود مسئولیتپذیری افراد در اداره اموری که خود ذی نفع آن هستند تا کجا امتداد دارد؟
بدین ترتیب سریال با رندی سعی نموده با ارائه ضدقهرمانهایی در حاشیه همین طبقه، اما به دور از ارزشهای ایدئولوژیک، به بیننده این واقعیت را تلقین نماید که نگاه او به این مقوله بیطرفانه بوده است.
تبرئه طبقه با نفوذ جامعه، اما به اینجا ختم نمیشود. داستان با ورود به فضایی سوررئال تلاشی را برای تسخیر ناخودآگاه مخاطبان خاص خویش میآغازد. بدین جهت شروع به الصاق منش طبقات متوسط رو به پائین و پائین همچون: تقسیم مسکن، کارگری برای تامین معاش، احترام به روابط در مقابل ضوابط و. به قهرمانان داستان خود میکند. البته اینجا یک تفاوت بنیادی وجود دارد: انتخابی بودن در تقابل با اجباری بودن؛ تصویرسازی که قصد دارد نابرابری فرصتها در انباشت سرمایههای اجتماعی و اقتصادی را کمرنگ جلوه دهد.
و، اما در افق اجتماعیِ لایه زیرین “سریال پدر”، مساله اصلی اصالت بخشی به تعریف پدرسالارانه از زنانگی است. رسالتی که از عنوان آن آغاز و به محتوایش امتداد مییابد. دیدگاهی که در آن دسیسهچینی امری زنانه تلقی شده و به شکلی ذاتانگارانه علیرغم بیان صریح دینی موجود، پتانسیل اغوای جامعه (مرد)، را درون او پیشفرض میگیرد. از سوی دیگر با ارائه شواهدی مستمر، بر ظرافت احساسی زنان تاکید داشته و رابطه عشق را نفی او در سایه مردانگی معنا میکند تا جائیکه کمال او بدون مرد همواره در معرض تهدید واقع خواهد شد.
اما نکته برجسته دیگری که نباید از آن غفلت کرد آن است که سریال قصد دارد نوع خاصی از بازنمایی زنانگی در سطح بیرونی را که مطابق با استانداردهای هسته فکری خود است، به عنوان اصلحترین انتخاب خودآگاهانه یک زن به باور جامعه تزریق نماید، غافل از اینکه فرهنگ و نمودهای آن را نمیتواند با تفکری مهندس مآبانه شکل داد. در عبارتی مختصر میتوان گفت: بازنمایی هویت زنانه در افق “سریال پدر” به معنای قرار دادن آنها در مقام فرودست مرد است به نحوی که به شکلی آگاهانه پذیرای برتری عقلانیت او و باور به سعادت خود در سازگاری با او باشند.
در انتها هرچند چنین رویکردهایی در جهان سینما و تلویزیون امری شگفتانگیز تلقی نمیشوند؛ اما این نکته را باید به سیاستگذاران و تولیدگنندگان یادآور شد که مقوله فرهنگ، برساختهای اجتماعی و حاصل فرآیندهایی با پیچیدگیهایی متفاوت از پارادایم نگاه مهندسی میباشد؛ بنابراین تلاش جهت دیکته آن میتواند نتایجی کاملا معکوس یا متفاوت از اهداف پیشبینی شده را موجب گردد.
*دکترای بررسی مسائل اجتماعی ایران