یادداشتی از: روزبه علمداری
شاید برای هر شهروند عادی و جامعه شناسی در کشورهای توسعه یافته اعجاب آور باشد که در سرزمینی به نام ایران فنّی ترین موضوعات تبدیل به عمومی ترین مباحث روزمره می شود؛ آن هم به سرعت نور! و از کاسب تا استاد دانشگاه و شاعر و خبرنگار و… آنقدر در موردش حرف می زنند که نه تنها صدای کارشناسان آن بحث شنیده نمی شود، بلکه خود آن کارشناسان نیز در موارد متعددی؛ غیرمسئولانه و غیرمتعهدانه نسبت به تخصص و مسئولیت اجتماعی خویش، سوار بر «جوّ» عمومی می شوند.
اگرچه این اتفاق پدیده ای باسابقه در ایران است اما در سال های اخیر، وسیع تر و حادّتر بروز می یابد. اینگونه می شود که رژیم حقوقی #دریای_خزر سوژه داغ مردم می شود بدون حداقلی از دانش حقوقی، سیاسی و تاریخی!
اما چرا؟ پاسخ در دسترس، ظهور شبکه های اجتماعی و عمومی شدن امور به مدد این شبکه هاست؛ اما دلیل این پاسخ طبعا اقناع کننده نیست و ریشه امر را بیان نمی کند.
«بحران سرمایه اجتماعی» پاسخ واقعی این سوال است؛ مثل خیلی سوالات دیگر! یکی از ابعاد این بحران، سلب اعتبار از نخبگان علمی و ابزاری و افتادن میدان به دست بی هویت ها، غیرکارشناس ها و بیگانگانی است که یا موج سوارند، یا بدخواهند و یا غیرمطلع! و در این میان مردم مظلومی که هم به وضع کشور معترض و گله مندند و از طرف دیگر، رسانه قدرتمند و مورد اعتمادی را در داخل نمی یابند، قهرا دروغ ها، اتهامات و تحریف های یاد شده را با گوش جان شنیده، می پذیرند و تکرار می کنند.
این آشفتگی روانی، رسانه ای و سیاسی در کشور حاصل رویکردهای حذفی و دفع حداکثری در مواجهه با سرمایه های جامعه در سالیان گذشته تاکنون، است. در چنین موقعیتی دیگر هیچ اندیشه، شخصیت، حزب و جناحی وجود ندارد که بتواند افکارعمومی را آگاهی بدهد و به کنترل مطالبات، اعتراضات و نقدهای آنان بپردازد. لذا یکباره با جماعتی خشمگین مواجه می شویم که هرکس و هرچیز را زیر سوال می برد و هیچ حریمی را نگه نمی دارد؛ همین قدر کور، بی هدف و حساب نشده…متأسفانه!