اسلاوی ژیژک

«اسلاوی ژیژک» فیلسوف و نظریه‌پرداز برجسته اسلوونیایی است که بارها در آثار و مقالات بی‌شمار خود به خطر مدل سیاسی کشورهایی چون چین و سنگاپور اشاره کرده است. وی در این مقاله که در خبرگزاری «راشا تودی» منتشر شده، بار دیگر بر اهمیت این مسئله تاکید می‌کند.

برخلاف انتظارهای معمول، زمانی این‌گونه تصور می‌شد که پیوند سرمایه‌داری و دموکراسی حقیقتی است انکارناپذیر. خیزش چین اما کاملا به این ایده دست رد می‌زند.

نظریه‌پردازان اجتماعی چین تصویری از جهان امروز ارائه می‌کنند که اساسا تفاوت چندانی با تصویر جهان در دوران جنگ سرد ندارد.

بدین ترتیب، نبرد جهان‌شمول میان سرمایه‌داری و سوسیالیسم همچنان پابرجاست و فروپاشی ۱۹۹۰ چیزی نبود جز وقفه‌ای موقتی؛ بر این اساس، رقبای امروزه دیگر نه آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی بلکه ایالات متحده و چین هستند که این آخری نیز همچنان کشوری سوسیالیستی باقی مانده است.

در اینجا، به انفجار سرمایه‌داری در چین همانند چیزی نگریسته می‌شود که در سال‌های آغازین اتحاد جماهیر شوروی آن را «سیاست اقتصادی جدید» می‌نامیدند. بر این اساس، آنچه در چین شاهدش هستیم «سوسیالیسم با ویژگی‌های چینی» است، اما با این وجود هنوز می‌توان آن را سوسیالیسم به حساب آورد، چراکه حزب کمونیست همچنان بر سر قدرت است و بر نیروهای بازار کنترل کامل دارد.

بی‌تردید «دومنیکو لوساردو» مارکسیست ایتالیایی که در ماه ژوئن سال جاری میلادی درگذشت، به‌خوبی توانسته جزئیات این ایده را بیان کند. او در برابر مارکسیسم «ناب» که بنا دارد بلافاصله پس از انقلاب جامعه‌ای کمونیستی را به‌شکلی بلاواسطه مستقر کند، از نگاهی «واقع‌بینانه‌»تر سخن به میان می‌آورد که از دستیابی تدریجی [به جامعه کمونیستی] و تغییر مواضع و شکست‌ها حمایت می‌کند.

عقلانی کردن واقعیت

«رولاند بوئر» استاد اهل پکن، خاطره‌ای از لوساردو را نقل می‌کند که در سپتامبر ۲۰۱۶ در خیابانی شلوغ در شانگهای فنجانی چای می‌نوشید: «در میانه جنب‌وجوش، ترافیک، تبلیغات، مغازه‌ها و فضای آشکار اقتصادی آنجا، دومنیکو گفت: “از اینجا خوشم می‌آید. این همان کاری است که سوسیالیسم می‌تواند انجام دهد.”و در پاسخ به نگاه هاج‌ و واج من با لبخند گفت: “من به‌شدت طرفدار اصلاح و سیاست‌ درهای باز هستم.”»

او سپس درباره این «سیاست درهای باز» توضیح می‌دهد: «بیشتر تلاش‌ها [در مارکسیسم] بر روابط تولید، آزادی اجتماعی و تلاش جمعی متمرکز بود. همه این‌ها خیلی خوب است،‌ اما اگر بنا باشد همه در فقر با یکدیگر برابر باشند، کمتر کسی از آن سود می‌برد. بنابراین دنگ ژیائوپینگ و همراهانش بر بعد دیگری از مارکسیسم انگشت گذاردند: لزوم رها کردن نیروهای تولید.»

با این وجود، «رها کردن نیروهای تولید» نه «بعدی دیگر» از مارکسیسم بلکه خودِ هدفِ دگرگونی در روابط تولید است.

در اینجا صورت‌بندی کلاسیک مارکس نهفته است: «در مرحله‌ای مشخص از توسعه، نیروهای مولد و مادی جامعه در تضاد با روابط موجود تولید یا روابط مالکیت، در چارچوب آنچه آن‌ها تاکنون عمل کرده‌اند، قرار می‌گیرد که دومی صرفا بیانگر همین موضوع با واژه‌هایی قانونی است. این روابط از قالب اشکال توسعه نیروهای مولد بیرون آمده و بدل به موانعش می‌شوند. سپس عصر انقلاب اجتماعی آغاز می‌شود.» [مارکس، کارل، درآمدی بر نقد اقتصادی سیاسی، انتشارات پروگرس، ۱۹۷۷، مسکو.]

5bc9b5c6dda4c8720e8b45ee

طنز قضیه اینجاست که برای مارکس کمونیسم زمانی سر بر می‌آورد که وجوه سرمایه‌دارانه تولید بدل به مانعی بر سر راه توسعه بیشتر ابزار تولید شود. این امر بدان معناست که این توسعه تنها با با تغییر (ناگهانی یا تدریجی) از یک بازار اقتصادی سرمایه‌داری به اقتصادی سوسیالیستی‌شده ممکن می‌شود.

اما «اصلاحات» دنگ ژیائوپینگ خلاف این منطق مارکس عمل می‌کند. بر این اساس، در نقطه‌ای باید به سرمایه‌داری بازگشت تا توسعه اقتصادی سوسیالیسم رسید.

تغییر تمام‌ و کمال

البته طنز دیگری نیز در اینجا وجود دارد که نمی‌توان به‌آسانی از کنارش گذشت. چپ قرن بیستم با مخالفتش در برابر دو گرایش اصلی مدرنیته تعریف می‌شد: سلطه سرمایه و فردگرایی تهاجمی‌اش و دینامیک‌های بیگانه‌کننده و قدرت دولتی بوروکراتیک و تمامیت‌خواهانه.

آنچه امروزه در چین با آن مواجه‌ هستیم، ترکیبی افراطی از این دو ویژگی است: دولتی قدرتمند و خودکامه و دینامیک‌های وحشیانه سرمایه‌داری.

مارکسیست‌های ارتدوکس به اصلاح «سنتر دیالکتیکی قطب‌های مخالف» علاقه بسیاری دارند. بر این اساس، پیشرفت حقیقی زمانی روی می‌دهد که دو گرایش متضاد را در کنار یکدیگر بیاوریم. اما چنین به نظر می‌رسد که چین با کنار هم آوردن بدترین گزینه‌ها در دو گرایش متضاد (سرمایه‌داری لیبرال و تمرکز قدرت کمونیستی) توانسته موفق شود.

سال‌ها پیش، یک نظریه‌پرداز اجتماعی اهل چین که با دختر دنگ ژیائوپینگ ارتباط داشت، حکایت جالبی برایم تعریف کرد. هنگامی که دنگ داشت می‌مرد، کشیشی که به دیدارش آمده بود از او درباره بزرگ‌ترین دستاورش پرسید. کشیش مذکور انتظار داشت که دنگ به سیاست درهای گشوده‌اش اشاره کند که به پیشرفت چین منجر شده بود.

اما در کمال تعجب، او پاسخ داد: «بزرگ‌ترین دستاوردم این بود که وقتی رهبری تصمیم گرفت سیاست درهای گشوده در اقتصاد را پیش بگیرد، از وسوسه ادامه دادن این منطق و تسری دادنش به حوزه حیات سیاسی و دموکراسی چندحزبی خودداری کردم.» (به گفته برخی منابع،‌ این گرایش به گشایش سیاسی در برخی حلقه‌های حزب بسیار قوی بود و حفظ کنترل واحد از سوی حزب از آغاز تعیین نشده بود.)

مورد آزمایشی

باید در برابر این وسوه و رؤیای لیبرالی مقاومت کنیم که اگر چین درهای خود را به روی دموکراسی می‌گشود اقتصادش پیشرفت بیشتر و سریع‌تری را شاهد می‌بود. اگر دموکراسی سیاسی به بی‌ثباتی‌ها و تنش‌های جدیدی ختم می‌شد که رشد اقتصادی را مختل می‌کرد چه، همان‌گونه که در بیشتر دوران حیات اتحاد جماهیر شوروی شاهدش بودیم؟

اگر این پیشرفت (سرمایه‌دارانه) تنها در جامعه‌ای ممکن بود که قدرتی سلطه‌جو و قدر قدرت بر آن سلطه داشته باشد چه؟ این تز کلاسیک و مارکسیستی را در اوایل مدرنیته در بریتانیا به یاد آورید: سپردن قدرت سیاسی به طبقه اشراف و حفظ قدرت اقتصادی برای خود به نفع طبقه بورژوا بود. چه‌بسا وضعیت مشابهی نیز امروزه در چین برقرار است و سپردن قدرت سیاسی به حزب کمونیست به سود سرمایه‌داران نوین این کشور باشد.

«پتر اسلوتردایک» فیلسوف آلمانی، زمانی گفت که اگر بنا باشد صدها سال بعد مجسمه یابود کسی را بسازند، آن شخص کسی نخواهد بود جز «لی کوان یو»، رهبر سنگاپور که اصطلاح «سرمایه‌داری با ارزش‌های آسیایی» را ابداع کرد و به کار بست. (البته این اصطلاح هیچ ارتباطی به آسیا و سرمایه‌داری خودکامه ندارد.)

با این وجود، ویروس این سرمایه‌داری خودکامه گرچه به‌آهستگی اما با قاطعیت در سراسر جهان خود را می‌گستراند. دنگ ژیائوپینگ، پیش از آغاز اصلاحات خود، به سنگاپور سفر کرد و سازوکار اقتصادی آن را ستود و اعلام کرد که چین نیز باید در همین مسیر قدم بردارد.

این تغییر معنایی تاریخی و جهانی دارد. دلیلش هم این است که، تاکنون،‌ چنین به نظر می‌رسید که سرمایه‌داری پیوندی ناگسستنی با دموکراسی دارد. البته،‌ گاه و بی‌گاه، نشانه‌هایی از گرایش به دیکتاتوری به چشم می‌خورد، اما پس از یکی دو دهه، دموکراسی بار دیگر خود را تحمیل می‌کرد (برای مثال می‌توان به کره جنوبی و شیلی اشاره کرد).

با همه اینها، اکنون پیوند میان دموکراسی و سرمایه‌داری شکسته شده است. بنابراین کاملا محتمل است که آینده‌مان بر اساس «سوسیالیسم سرمایه‌دارانه» چینی چیده شود که طبعا آن سوسیالیسمی نخواهد بود که رؤیایش را در سر می‌پروراندیم.