روزنامه شرق در سرمقاله امروز خود نوشت:احزاب دوقطبی اصلاحطلب و اصولگرا بهعنوان دو حزب فراگیر که طیفهای متفاوتی از تفکرات وابسته به خود را رهبری میکنند، دچار افتِ مقبولیت شدهاند و به تبع آن بسیاری از حامیانشان را از دست دادهاند.
این ریزش حامیان گاه به شکل «خروجِ» بیسروصدا و خاموش رخ داده و گاه با چاشنی «اعتراض» همراه بوده است. خروجِ بیسروصدا را بیشتر در میان اصولگرایان میتوان دید و خروج با اعتراض را در احزاب اصلاحطلب.
نقطه قوت احزاب اصلاحطلب در همین خروج با اعتراض است که عزم آنان را جزم کرده تا برای جلوگیری از ورشکستگی سیاسی راه چارهای پیدا کنند.
وضعیت کنونی اصلاحطلبان و اصولگرایان یکی نیست. اصولگرایان به ورشکستگی کامل نزدیکترند؛ چراکه حامیان آنان در سکوت دست به خروج زدهاند؛ اما اصلاحطلبان امکانِ گریز از این ورشکستگی سیاسی را دارند. ازاینرو است که آنان دستبهکار شدهاند تا با تحلیل شرایط موجود و اعتنا به مردمی که راه اعتراض و خروج را در پیش گرفتهاند، مقبولیت و مشروعیت را به سوی خود بازگردانند.
اصلاحطلبان که تا انتخابات ۹۲ در انزوای سیاسی و با افتی ناگزیر روبهرو بودند، با حمایت از حسن روحانی راه اعتدال را برگزیدند تا به سیاست بازگردند. آنان با این انتخابات برخی از حامیان خود را از دست دادند و بسیاری را نگه داشتند و جمعی را نیز به خود اضافه کردند.
علی لاریجانی میتواند منجی اصولگرایان باشد و آنان را به سیاست بازگرداند، همانگونه که روحانی اصلاحطلبان را به سیاست بازگرداند؛ اما نقش لاریجانی در میان اصلاحطلبان به تأملی جدی نیاز دارد. با این اوصاف راه اصولگرایان از راه اصلاحطلبان جداست. دو بنگاه اقتصادی میتوانند راسته یک بازار را به دو نیم کنند و هریک در نصفِ آن به کاسبی بپردازند؛ اما این ایده در سیاست چندان امکانپذیر نیست. بعد از دولت روحانی تقسیم سیاست به طور نصف به نصف ناممکن شده است.
البته این گفته به معنای نادیدهگرفتن انسجام ملی نیست و صرفا تأکید بر این نکته است که انسجام ملی مغایرتی با پیشروبودنِ یک حزب ندارد که شاید ضروریِ آن هم باشد. اگر وضعیت اصلاحطلبان پیچیده است، وضعیت اصولگرایان بغرنج و اسفبار است. برای آنان راهی جز سکوت و بهرهبرداری از آن نمانده است.
اصولگرایان بهتر از هرکسی میدانند به تَه خط رسیدهاند و توان بهرهبرداری از رویکردهای سیاسی گذشتهشان را ندارند. آنان تا دیروز اصلاحطلبان را به بیگانهستایی متهم میکردند و از این بیگانهستیزی بهره میبردند. اینک بیگانگان بیش از آنکه یکصدا علیه اصولگرایان باشند، علیه اصلاحطلباناند؛ زیرا کار آنان را تمامشده میدانند و باور دارند اصولگرایان توان ایجاد موجی تازه در جامعه را ندارند و اگر تا چندی پیش حامیان خود را اقناع میکردند و با زبان اجبار با مخالفان سخن میگفتند، اینک توان اقناع و اجبار خود را از دست دادهاند.
اکنون اصلاحطلبان و اصولگرایان در شرایطی هستند که درسهای تاریخ برایشان کارکردی ندارد. آنان بیش از هر چیز باید از اکنونِ خود که کلافی درهمپیچیده از عدم مقبولیت و محبوبیت است، گرهگشایی کنند؛ چراکه حامیان آنان از مرحله اعتراض و خروج عبور کردهاند. اکنون باید محور تازهای از سیاستگذاری ترسیم کرد؛ محوری که نقاط روی آن مقاومت در اصول و تهاجم بر کلیشههای منفعتطلبانه است.
برای عبور از این وضعیت و گشایش در جامعه سیاسی باید دست به پالایش و آرایشی تازه در سیاست زد؛ عملی که بدون برخورد خلاقانه و جسورانه راه به جایی نخواهد برد.