شاید برخی از طیفهای اصلاحطلب از جمله کارگزاران پی برده باشند که برای ماندگاری باید رویکرد تازهای را در پیش بگیرند. آنان با درکی که از میزان رأی و جایگاه سیاسی خود دارند، تلاش میکنند با چهرهها و جریانهای محافظهکار، اتحاد و ائتلافی برقرار کنند تا به قدرتی برسند که لازمه تحقق ایدههایشان است. این طیف نخست تکنسینهای قدرت هستند و هر دولتی روی کار بیاید، میتوانند با حفظ جایگاه خود، این نقش را ایفا کنند.
طیف دوم اصلاحطلبان خصیصهای تئوریک دارند و استراتژی آنان برمبنای توسعه سیاسی و دموکراسی استوار است. این استراتژی، مرزهای مشخصی دارد که اصلاحطلبان نمیتوانند از آن بگذرند. همزیستی مسالمتآمیز را میپذیرند، اما نمیتوانند اتحاد و ائتلاف با کسانی را بپذیرند که اولویتشان توسعه سیاسی و دموکراسی نیست؛ گیرم در مقاطعی در باور به این استراتژی و عمل به آن دچار اوج و حضیض شده باشند.
با این دوگانهسازی بین اصلاحطلبان با تسامح میتوان گفت: وضعیت این دو طیف بعد از حوادث دی ۹۶ با یکدیگر تفاوتی بنیادی پیدا کرده است. طیف دوم اصلاحطلبان بیش از گذشته باید پاسخگوی مردم باشند و خود را با تغییرات چشمگیری که در جامعه رخ داده است، همزمان کنند. طیف نخست چندان دغدغه این کار را ندارد. آنان اگر با اتحاد و ائتلاف تازه به قدرت برسند، میتوانند ایدههای خود را حتی بهتر از زمانی که با اصلاحطلبان طیف دوم بودهاند، عملیاتی کنند.
نباید نادیده انگاشت که اصول و باورهای اصلاحطلبان طیف دوم محدودیتهایی جدی برای طیف نخست به وجود میآورد. آنان ترجیح میدهند اگر قرار است با برادر بزرگتری ائتلاف کنند که جایگاه ویژهای در قدرت داشته باشد؛ چهرهای همچون هاشمیرفسنجانی در گذشته و اکنون هم علی لاریجانی باشد. انتخاب علی لاریجانی برای جایگزینی هاشمیرفسنجانی از سر ناچاری نیست، بلکه ماحصل مواضع مشترکی است که بین آنان در اداره امور جامعه وجود دارد.
علی لاریجانی نیز در نوع خود تکنسین قدرت است و حتی در مرتبه بالاتری از چهرههایی همچون کرباسچی است و مهمتر از همه، علی لاریجانی واجد آن ویژگی است که برخی اعضای کارگزاران و برخی اصلاحطلبان دیگر همواره بهدنبالش بوده اند؛ چهرهای معقول و موجه در نظام که از کاریزمای قابل قبول در مواجهه با نهادههای رسمی برخوردار است. اگر در انتخابات آینده این طیف نخست به حمایت از علی لاریجانی بپردازند، نباید این حمایت را به پای فرصتطلبیشان گذاشت و سرزنششان کرد؛ آنان به خاستگاه خویش بازگشتهاند. همانطور که نمیشود علی لاریجانی را در این معنا یعنی اصلاح جامعه از بالا، اصلاحطلب ندانست.
دولت روحانی این باور را در طیف نخست تقویت کرده که باید به فکر راه دیگری باشند؛ راه سومی به نام نومحافظهکاری که جریانی جدی است و حامیانی در دولت روحانی دارد و همینطور حامیانی در بین اصولگرایان و حتی در میان اصلاحطلبان. شاید این فرصت مغتنمی باشد برای اینکه طیف نخست که بهعنوان حزب فراگیر نومحافظهکاری ظهور کنند. اگرچه دولت روحانی با توان اصلاحطلبان روی کار آمد، باید اعتراف کرد حلقه حامیان روحانی بیش از آنکه به اصلاحطلبان طیف دوم نزدیک باشند به طیف نخست نزدیکترند.
با این رویکرد، مواجهه کرباسچی با اصلاحطلبان بر سر ماجرای محمدعلی نجفی بیش از آنکه جنبه شخصی و اخلاقی داشته باشد، از اختلاف استراتژیکی پرده برمیدارد و آن اینکه برادر بزرگتر فقط در مواردی که لازم بداند گوش شنوا دارد. در مواجهه کرباسچی و میردامادی، مسائل اخلاقی را باید کنار گذاشت.
این مواجهه شاید از بغض فروخورده طیف نخست در این چند سال اخیر باشد که نابهنگام ترکیده است و خبر از آغاز فصل سرد میدهد. با جدایی دو طیف اصلاحطلبان از یکدیگر، با دو جریان بزرگ اصلاحطلبی روبهرو خواهیم شد؛ جناح «نومحافظهکار» و «اصلاحطلبان». با این انشعاب، اصلاحطلبان به خصیصه بارز خود یعنی باور به توسعه سیاسی و دموکراسی بازخواهند گشت. طیف نخست به اصول بنیادین خود یعنی مشارکت در مهندسیِ قدرت نزدیکتر خواهد شد.
اصولگرایان هم به جایگاه واقعی خود بازمیگردند؛ جریانی معتقد به باورهای سنتی که ملاک درستی یا نادرستی کارهایشان مردم نیستند. با این آرایش تازه در عرصه سیاست داخلی، سیاستی دیگر خلق خواهد شد؛ سیاستی که شاید وضعیت رخوتناک کنونی را تغییر بدهد.
آیا اصلاحطلبان برای حفظ وضعیت موجود خودشان که چنگی هم به دل نمیزند، از انشعاب پرهیز میکنند و همچنان در اتحاد و ائتلاف پایداری نشان میدهند؟ سؤال اساسی این است نتیجه این اتحاد و ائتلاف با طیفهای ناهمگون چه خواهد بود؟