کارشناس مسائل بین الملل معتقد است که رقابت آمریکا و چین بر سر ایران به نفع ایران نخواهد بود؛ چرا که در مسیر رویارویی و تنش واشنگتن و پکن شکل میگیرد و در نهایت این ایران است که برگ امتیازگیری برای هر دو قدرت محسوب میشود.
زمانی که تنشها میان دو قدرت بزرگ یعنی آمریکا و چین آغاز شد؛ بحثهای اصلی بر سر مسائل اقتصادی و جنگ تعرفهها بود و از همین رو دو کشور دست به اقداماتی علیه یکدیگر زدند. هر چه این بازی تداوم یافت بر شدت اختلافات و سطح منازعات افزود و دو کشور را در مسیر جدیدی از تقابل قرار داد. از مسائلی، چون ویروس کرونا که ترامپ مقصرش را چین میداند، تا موضوعات دیگری، چون اختلاف نظرها با هنگ کنگ، تحریم مقامات چینی و همینطور تحرکات نظامی در دریای جنوبی چین که به گفته برخی از کارشناسان احتمال رویارویی نظامی دو کشور را افزایش داده است. از طرفی نقش و جایگاه ایران در این تنشها نیز به نوبه خود حائز اهمیت بوده که برای بررسی بیشتر در این خصوص و همینطور آینده تقابل پکن و واشنگتن با مهدی مطهرنیا کارشناس مسائل بین الملل و آینده پژوه سیاسی و اجتماعی گفتگو کرده ایم که مشروح آن را در ادامه میخوانید:
سطح منازعات چین و آمریکا با جنگ اقتصادی، افزایش تعرفهها آغاز شد و هم اکنون این تنشها جنبههای دیگر خود را نشان میدهد. از تنشهای کنسولی گرفته، تحریم مقامات، تحرکات نظامی و غیره. سوال اصلی اینجاست که شدت تخاصمات تا کجا پیش خواهد رفت و چرا به جای کاهش تنشها شاهد افزایش آن هستیم؟ دو کشور از این مسیر چه اهدافی را دنبال میکنند؟
در سال گذشته در آینده نگری آنچه که در خصوص تنشها بین ایالات متحده آمریکا و چین اتفاق میافتد به نکاتی اشاره کردم که بر مبنای سه سطح است. در سطح نخست در نظریه هارتلند و ریملند، آمریکا در اولیت استراتژیک خود برخورد با ایران و در اولویت استراتژیک کنترل و مهار چین را در برنامه دارد که در مسیر گسترش هژمونی ایالات متحده آمریکا از غرب به شرق و از خاورمیانه یا هارتلند نو به نوهارتلند و هارتلند اولیا یعنی آسیای شرقی است. آمریکا پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی همواره به دنبال یک “دگر استراتژیک” بوده و هست. آمریکاییها به یک «اُوزر استراتژیک» نیازمند بودند و در همین راستا در دهه آخر قرن بیستم میلادی به دنبال آن بودند تا بنیادگرایی مذهبی و همچنین برخورد تمدنها را جایگزین کنند که سپس به تروریسم رسیدند. اکنون نیز در پی آن هستند تا بار دیگر با مطرح کردن کشور چین و بزرگنمایی قدرت آن، برای دستیابی به ابرقدرتی آینده جهان زمینههای ایجاد یک اتحاد بین المللی در چارچوب پرچمداری ایالات متحده آمریکا را در راستای مقابله با چین ترسیم نمایند.
ساموئل هانتینگتون طی مقالهای در سال ۱۹۹۰ میلادی با عنوان «فرسایش منافع ملی آمریکا» که از قول شخصیت خیالی به نام جک انگستروم میگوید که آمریکایی بودن بدون شوروی چه معنایی دارد؟! این کشور همچنین در تلاش است تا در چارچوب سناریوهای تک قطبی، دنیای تک چند قطبی و یا دنیای دو قطبی منعطف این “دگر استراتژیک” را تعریف پذیر کند. اکنون با گذر از دوران تک قطبی پس از دوران بوش پدر، دوران تک چندقطبی در دوران اوباما، ترامپ در این برهه به واسطه آنچه که در صحنه عمل پیش آمده به دنبال آن است بتواند تا دوقطبی منعطف و معطوف به هژمونی مرکب را شکل دهد. در همین راستا ترامپ در این صدد است تا دگر استراتژیک خود را کشور چین معرفی کند تا با ایجاد تنش بین پکن و واشنگتن بسط قدرت هژمون آمریکا را از منظر نظامی ـ امنیتی از آسیای جنوب غرب، به سمت آسیای شرقی هدایت کند؛ بنابراین این معنا برای ایالات متحده آمریکا تا حدود زیادی تفسیرپذیر و همچنین قابل پیش بینی است. با بزرگنمایی قدرت چین و همینطور سیاستهای آرزومندانه بین کشورهای شرقی حول محور پکن، آمریکا نیز به دنبال بهره برداری از آن است و با مطرح کردن چین به عنوان «اُوزر استراتژیک» واشنگتن، زمینههای زدن پتک از غرب به شرق آسیا را فراهم میسازد.
اما در سطح تحلیل دوم شکل دادن به نظم آینده جهانی و هندسه آینده قدرت در آینده نظام بین الملل اهمیت پیدا میکند که نیازمند شکل گیری رقابت میان قدرتهای بزرگ جهانی با یکدیگر در تعیین میزان قدرت و عمق نفوذ استراتژیک است. از همین رو در میان قدرتهای بزرگ جهانی چین هم اکنون به عنوان رقیب ایالات متحده آمریکا؛ یعنی ابرقدرت باقی مانده از متن قبلی تاریخ محسوب میشود.
از سویی شدت افزایش تنشها بین این دو طبیعی است؛ چرا که با وجود تلاش قدرتهای بزرگ برای عدم رویارویی با یکدیگر دارند، نمیتوانند رقابتهای آشکار و پنهان خود را نادیده گرفته و در مسیر حرکت نیز آن را عیان نسازند. شاهد آن هستیم که سه دهه از دوران گذار سپری میشود و اگر همچنان این دوران تداوم یابد به نفع هیچ یک از قدرتهای بزرگ جهانی نیست و در آینده نظم نوین جهانی این تنشها خود را گریزناپذیر نشان میدهند. به طور طبیعی این تنشها بین چین و ایالات متحده آمریکا به عنوان دو رقیب اصلی در نظام بین الملل نیز بیشتر خود را نمایانتر خواهد کرد.
در تحلیل سطح سوم باید نیاز قدرتهای بزرگ به یکدیگر را مورد بررسی قرار داد. همچنین رقابت با یکدیگر به منظور اقناع افکار عمومی، برای مشخص کردن مرزهای نفوذ و احترام به این مرزها است. اگر واشنگتن و پکن و همچنین دیگر قدرتهای بزرگ جهانی چنین رقابتی را از خود نشان ندهند و در دایره آن اصول حاکم بر بازی و قواعد را به انجام نرسانند، به طور طبیعی قادر نخواهند بود خیل عظیم کشورهای دیگر را که در درجه قدرتهای متوسط و ضعیف قرار میگیرند کنترل کنند؛ لذا در عین رقابت شدید، نیاز شدید به یکدیگر را در جهت ایجاد یک فضای معنادار و قابل تعریف به منظور کنترل امنیت و نظم بین المللی محترم میشمارند. همچنین با وجود رقابتهای شدید آنها تلاش دارند این تنشها را به نفع منافع همگانی قدرتهای بزرگ مدیریت کنند. در مجموع باید گفت که این تنشها به بند خواهد رسید، اما پاره نخواهد شد.
احتمال وقوع درگیری نظامی در این بین تا چه حد محتمل است؟
این که بگوییم در قرن ۲۱ میلادی احتمال درگیری نظامی همه جانبه و قدرتمندانه مانند جنگ جهانی اول و دوم بین دولتهای بزرگ جهانی به ویژه ایالات متحده آمریکا با چین وجود دارد امری ممکن است، اما امری محتمل نیست. در این بین امر ممکن امری به دور از احتمال وقوع است و در نتیجه احتمال آن بسیار ضعیف است؛ اگرچه امکان آن هیچگاه مرتفع نمیشود؛ بنابراین بر اساس این سطوح تحلیل و پیشرانهای متفاوتی که در این سطوح و سطوح دیگر میتوان یافت؛ قابل پیش بینی بود که آمریکا و چین در منطقه آسیای شرقی با یکدیگر تنش داشته باشند. مضاف بر همه این موارد بافت نظام بین الملل بر اساس آنچه که هارتلند و ریملند بزرگ خوانده ام شکل میگیرد. آمریکا به دنبال آن است تا با ایجاد تنش در آسیای شرقی، افکار عمومی را در جهت گسیل داشتن نیروی نظامی به این منطقه مانند هارتلند نو و نوهارتلند به وجود بیاورد و در پرتو این افزایش تنشها در حد رودرویی نظامی، آینده حضور خود در این منطقه را تضمین نماید. بدیهی است که این تنشها میتوانند در ادامه سال جاری و سال ۲۰۲۱ خود را بیشتر نشان دهد و هر دو قدرت بزرگ تلاش کنند تا در پی این تنشها استفادهها و بهرههای خود را برده و در نهایت زمینههای ایجاد یک فضای مناسب برای شکل دادن به یک نظم نوین جهانی را تشکیل دهند که آینده این نظم در قالب آینده دو قطبی منعطف و بر پایه دو نظام سرمایه داری اقتدارگرا با پرچمداری چین و همینطور نظام سرمایه داری دموکراتیک با پرچم داری ایالات متحده آمریکا خواهد بود.
با جرقه آغازین این تنشها و تداوم آن در ابعاد گستردهتر فکر میکنید تا این جای بازی کفه ترازوی کدام یکی از این دو قدرت نسبت به رقیب خود سنگینتر شده و کمتر از پیامدهای آن متأثر شده است؟
به هر تقدیر چین در آسیا است و آمریکا از آن سوی دنیا با این کشور رقابت میکند. به طور طبیعی و از منظر ژئوپولتیک و ژئواستراتژیک بازی در منطقه نفوذ چین در حال شکل گیری است. اما باید مدنظر داشت که آمریکا چین را آلوده اقتصاد جهانی کرده است و اقتصاد جهانی هنوز هم در گرو حرکت آمریکا است. اگرچه پس از بحران کرونا آمریکا با رکود اقتصادی مواجه شده و چین نیز تلاش دارد که از این وضعیت به عنوان فرصت استفاده کند؛ اما این کشور میتواند فواصلش با آمریکا را کاهش دهد. در حالی که آمریکا در حال دست و پنجه نرم کردن با رکود اقتصادی، مسائل متفاوتی، چون امنیتی ـ فرهنگی و سیاسی در داخل است، اما نباید فراموش کرد که این کشور همچنان ابرقدرت جهانی است و دست بالا را بازیهای بین المللی دارد. از سوی دیگر نیز باید پذیرفت که چین با سیاستهای اخیرش توانسته زمینه قدرتمند شدن خود در دایره معادلات بین المللی را فراهم سازد.
با همه مواردی که عنوان کرده اید ایران در موضوع تنشها میان آمریکا و چین برای این دو کشور چه نقشی ایفا میکند؟ در سایه این تحولات آیا سند راهبردی ۲۵ ساله بین تهران و پکن نیز میتواند از این ماجراها تاثیر پذیرد و زمینههای اجرایی شدن آن در هالهای از ابهام باقی بماند؟
چین به دنبال تحقق اهدافش است و در این مسیر یکی از مناطق نفوذ استراتژی خود را در جاده ابریشم جدید به طور طبیعی ایران میداند. پکن در مسیر همکاری با ایران و گسترش نفوذش، زمینههای حرکتش به سمت عمق اروپا و غرب را در برابر آنچه که آمریکا هم اکنون در چارچوب هارتلند ریملند بزرگ انجام میدهد را به وجود آورد. در این بین باید توجه داشته باشیم که رقابت آمریکا و چین بر سر ایران به نفع ایران نخواهد بود؛ چرا که در مسیر رویارویی و تنش واشنگتن و پکن شکل میگیرد و در نهایت این ایران است که برگ امتیازگیری برای هر دو قدرت محسوب میشود. از همین رو جمهوری اسلامی ایران باید به خوبی واقف باشد که در یک موقعیت معنادار و پرهزینه بازی با پکن را آغاز کرده است.